15:39|پنجشنبه, آذر 01 ,1403
تاریخ انتشار: 02 بهمن 1399 - 09:47
کد خبر: 15652
روایت و بازخوانی بخشی از حماسه دوم بهمن سال ۵۷ در ارومیه؛

داستان مقاومت مسجداعظم و حماسه ۲ بهمن ۵۷ ارومیه

دوم بهمن ۵۷ ارومیه میدانگاه نبرد مسلحانه نیرو‌های مردمی و چماق داران و مزدوران رژیم شاه بود. نبردی که در آن به روایت تاریخ، برای نخستین بار نیرو‌های رژیم شاه برای مبارزه با مردم، تانک و سلاح‌های سنگین ارتش را به خیابان‌ها آورد.
داستان مقاومت مسجداعظم و حماسه ۲ بهمن ۵۷ ارومیه

 هجوم مزدوران و برخی نیروهای ارتش شاهنشاهی و مقاومت مردم با ایجاد سد از درختان چنار، شکستن شیشه بانک‌ها، آتش‌سوزی، درگیری مسلحانه بین نیروهای رژیم پهلوی و انقلابی و درنهایت شلیک توپ به گنبد مسجد اعظم ارومیه، نقطه مشترک خاطرات مردمی است که در آن روزها درصحنه مبارزه علیه استبداد پهلوی حضور فعال داشته‌اند.

اما واقعیت دوم بهمن چه بود و چرا اعتراض و راهپیمایی مردم به هجوم تانک‌های ارتش و به توپ بستن مسجد اعظم انجامید؟

دوم بهمن 1357 یک روز تاریخی برای مردم ارومیه و همه ایران بود. حماسه دوم بهمن ارومیه را از زبان حجت الاسلام غلامرضا حسنی، در کتاب خاطراتش که توسط عبدالرحیم اباذری گردآوری شده است، بازخوانی می کنیم:

مجاهد نستوه آذربایجان و رهبر نهضت دوم بهمن سال 57 در گوشه هایی از خاطراتش می گوید: بعد از ظهر همان روز به شهر ارومیه بازگشتیم و برخی دوستان گفتند شما باید در جایی مخفی شوید، گفتم نخیر، دیگر وقت این حرف و حدیث ها گذشته است، عقب نشینی و فرار دیشب کافی است، ما باید از امروز جنگ مسلحانه را آغاز کرده و از نیروهای خود دعوت به عمل آوریم در مسجد اعظم اجتماع کنند و هرکس از مردم که اسلحه دارد به اینجا بیاورید و به ما ملحق شود.

در عرض چند ساعت این پیشنهاد تحقق یافت. اقشار مختلف مردم بسیج شدند، با وانت بار و خودروهای شخصی، شن و ماسه و گونی و آجر آوردند، پشت بام و اطراف مسجد را با گونی های پر از شن سنگربندی کردیم. در خیابانهای اطراف که منتهی به مسجد می شدند درختان و چوبهای بزرگ و سنگینی ریختیم تا به خیال خودمان مانع از حرکت و پیشروی تانکها به سوی مسجد شویم و راه ها را به روی نیروهای مسلح شاه ببندیم.

در بخش دیگری از خاطرات مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حسنی آمده است: هرچه امکانات و تجهیزات بود در جهت استحکام پایگاه نظامی مسجد اعظم به کار گرفتیم و با تعداد 40-50 نفر افراد مسلح و با حضور انبوه مردم آماده نبرد شدیم. ناگهان صدای غرش تانکها از دور به گوش رسید، به دستور من افراد مسلح در پشت سنگرهای خود قرار گرفتند. تانکها درختان و سایر موانع را شکستند و نزدیک محوطه شدند. شش تانک بود با تعداد زیادی نیروهای پیاده نظام ارتش که آنها را اسکورت می کردند.

من در پشت بام کنار گنبد قرار گرفته بودم در حالی که یک کلاشینکف دستم بود می خواستم ببینم عکس العمل تانکها چه خواهد شد. درهمین فکر بودم که ناگهان تانک اولی که در جلو حرکت می کرد، یک توپ به سمت گنبد شلیک کرد. گلوله توپ درست از یک متری بالای سرم عبور کرد و به گنبد اصابت نمود بعد از آن طرف گنبد خارج شد.

در این میان عده ای با لباس شخصی به عنوان «شاه دوست» در میان آنها ظاهر شدند و شعار «زنده باد شاه و.... » سر دادند. دوستانم از شدت خشم بدنشان می لرزید، اول خیال کردم از ترس اینطور شده اند اما خطاب به من گفتند: حاج آقا چرا دستور تیراندازی نمی دهید. گفتم نیازی به دستور نیست بزنید. سربازها که حرف مرا شنیدند فوری روی تانک و اطراف آن را خالی کردند. ما تانک را به رگبار بستیم. از پایین چند نفر از دوستان بر روی تانک اولی کوکتل مولوتوف انداختند و تانک بلافاصله آتش گرفت.

لوله تانک که قبلا به طرف ما و مسجد بود بی اختیار چرخید و به سمت هتل قرار گرفت. تانک دومی از پشت رسید و ما را به رگبار مسلسل بست. من زمین گیر شدم. طرف راست من پسرم رشید بود و در میان ما فقط او یک تفنگ ژ-3 داشت، بقیه دوستان کلاش داشتند. طرف چپم نیز مرحوم حاج موسی بود. به این ها گفتم هردو به طور همزمان به روی تانک ها آتش بریزند و تیراندازی کنند.

تانک سومی، چهارمی، پنجمی و ششمی آمدند و بین تقاطع خیابان پهلوی و عسگرآبادی(خیابان امام و بعثت امروزی) قرار گرفتند. ما پنج نفر در پشت بام بودیم. من، رشید، حاج موسی، حاج محمد و یک نفر دیگر که اسمش را فراموش کرده ام. چند نفر دیگر هم در بام بانک بودند. بقیه مسلحان به همراه مردم از زمین و اطراف تانک ها را محاصره کردند و مرتب به طرفشان تیراندازی نمودند، بطوری که زمین گیر شدند و مجبور به عقب نشینی گردیدند. البته اگر می خواستند بمانند و با ما بجنگند می توانستند چون آن ها امکانات و نیروی زیادی داشتند، ولی در اثر مقاومت شجاعانه ما و مردم، خداوند متعال رعب و وحشتی به دلشان انداخت و آنها پا به فرار گذاشتند و به لشگر و پادگان ارومیه بازگشتند.

در این حماسه تاریخی دو نفر از مردم شهید و چند نفر زخمی شدند. تعداد زیادی هم از سربازان و درجه داران رژیم کشته و زخمی شدند و یک تفنگ ژ-3 هم به غنیمت ما درآمد. با این تفنگ ما دارای دو اسلحه ژ-3 شدیم.

مردم برای اولین بار با چشم خود شکست و فرارتانک ها را دیدند، شور و غوغای عجیبی در شهر پیچید و واقعا مردم باورشان شد که می توانند با امکانات کم در برابر یک رژیم جهنمی و تا دندان مسلح بایستند. هرلحظه حضور و ازدحام حماسی مردم بیشتر می شد.

نظر دهید

لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید