00:55|دوشنبه, آذر 05 ,1403
تاریخ انتشار: 31 اردیبهشت 1398 - 06:25
کد خبر: 12017

زنانی که روزی خود را در میان زباله‌ها می‌جویند!

مشکلات معیشتی و وضعیت نابسامان اقتصادی سبب شده تا در برخی از خانواده‌ها که در زمره اقشار کم‌درآمد قرار دارند، زنان نیز در شهر ارومیه برای تامین مایحتاج زندگی به زباله‌گردی روی آورند. 
زنانی که روزی خود را در میان زباله‌ها می‌جویند!

سرویس اجتماعی باریش‌نیوز؛ روسری سیاهی را محکم به دور سر و دهانش پیچیده بود، و هرازگاهی که روسریش پایین می‌آمد با گوشه‌ی دست آن را به بالا هدایت می‌کرد تا مبادا چهره‌اش دیده بشود، ولی از همان چشمان سیاه و صورت غبارگرفته‌اش نیز می‌توان تخمین زد که حدودا زنی 45 ساله باشد البته شاید گذر زمان آنقدر بی‌رحمانه به او تاخته بود که انقدر شکسته به نظر می‌رسید. دقایقی را با حوصله تمام میان سطل زباله سر خیابان سرک کشید و چند تکه پلاستیک و بطری را از داخل سطل بیرون کشید و به درون کیسه خود انداخت.
سعی داشت چشمانش را از نگاه‌های متعجب که به رویش زوم کرده بود برهاند برای همین با قدم‌های محکم و استوار از محل دور شد تا به سراغ سطل زباله بعدی برود. قامتش از پشت که می‌نگریستی خمیده بود و کیسه پشت کولش برایش سنگینی می‌کرد و با وجود اینکه تمام تلاش خود را می‌کرد که محکم حرکت کند ولی گاهی سنگینی بار وادارش می‌کرد که توقفی کرده و یا برای ثانیه‌ای لنگ بزند.
زینب که دقایقی طول کشید تا لب به سخن بگشاید و اندکی اعتماد کند، مادر دو پسر و یک دختر 7 ساله است که 5 سال پیش همسرش دچار سانحه شده و اکنون به طور کامل زمین‌گیر است و به سبب نبود پس‌انداز و حامی مالی زینب مجبور است که خود جهت تامین معاش خانواده کار کند.
در حالی که چشمان مشکی خود را به زمین دوخته است، با صدای آرام که یادآوری می‌کند او یک زن است و شکل و شمایل مردانه بودن را از ذهن دور می‌کند، کلمه به کلمه لب به سخن می‌گشاید: تا چند ماه پیش در یک تولیدی کوچک نزدیک محل خانه کار می‌کردم، کارهای خدماتی تولیدی لباس را انجام می‌دادم و گاه نیز در کارهای ریز خیاطی به صاحب تولیدی و دیگر همکارانش کمک می‌کردم.
درآمدم کم بود ولی کفاف زندگی 5 نفره‌مان را می‌داد و با اندک پولی که از کمیته امداد می‌گرفتیم روزگار می‌گذراندیم، تا اینکه صاحب تولیدی اعلام کرد که سودی عایدش نمی‌شود و تصمیم دارد که تولیدی را تعطیل کند و این خبر همچون آب داغی بر سرم فروریخته و دیوانه‌ام کرد.
دنبال شغل گشتم ولی برای منی که نه مهارتی داشتم و نه آشنایی که جایی معرفیم کند، بیهوده بود. شب‌ها که به خانه برمی‌گشتم چهره دختر و پسرم که چشم به دستم دوخته بودند، آزارم می‌داد. اواخر دیگر مجبور شده بودیم نان خشک بخوریم، دخترم از کم‌خوری دچار سوهاضمه شده بود و من با اندک پولی که داشتم فقط توان پرداخت، اجاره بها را که افزایش پیدا کرده بود را می‌پرداختم. تا اینکه یک روز آشفته شب هنگام به خانه برمی‌گشتم، زن زباله‌گردی توجهم را جلب کرد و بی‌مهابا این فکر در ذهنم ایجاد شد که من هم همین کار ار انجام دهم.
چند روز اول خیلی سخت بود، ولی خب بی‌پولی وادارت می‌کند تا یاد بگیری، ساعت 9 شب که می‌شود کارم را شروع می‌کنم ولی سعی می‌کنم تا ساعت 12 یا حداکثر به خانه بروم زیرا شب‌ها که خیابان خلوت می‌شود، خوف عجیبی همه وجودم را دربر می‌گیرد و همین چند شب نیز دو جوان مست کرده قصد مزاحمت داشتند که با هزارن مصیبت توانستم خودم را از چنگالشان رها کنم.
تمام مدت که داستان زندگیش را تعریف می‌کند، تلاش می‌کند اشکی از گوشه چشمش نچکد ولی بغض صدایش به وضوح شنیده می‌شود، با دستان سیاهش گوشه چادرش را که محکم به کمرش بسته است سفت فشار می‌دهد.
در جوابی این سوال که درآمد کار چگونه است، می‌گوید: بد نیست، چون پلاستیک و آهن گران شده‌اند اندک پولی عایدم می‌شود ولی خب دست زیاد شده و بیشتر اوقات که به سراغ سطل زباله‌ای می‌روم، می‌روم میبینم که قبل از من کس دیگری به سراغش رفته است، ولی خب تا همین اندازه هم جای شکر دارد. دو روزی است که روزها برای نظافت خانه‌ای می‌روم و اگر این روال ادامه داشته باشد شاید بتوانم از پس زندگی بربیایم.
زینب تنها زن زباله‌گرد شهر ارومیه نیست که این روزها شرایط دشوار اقتصادی وادرش کرده تا به زباله‌گردی بپردازد، این روزها اگر اندکی به دور و برتان خیره شوید زنان زیادی را در گوشه و کنار شهر خواهید دید که روزی خود و خانواده‌شان را در میان زباله‌ها می‌جویند.
زنانی که به جای اینکه شب هنگام فرزندانشان را درآغوش بکشند و با لالایی یه خواب بسپارندشان، با اضطراب و دلهره دستانشان را میان زباله‌ها می‌چرخانند.  

نظر دهید

لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید